جدول جو
جدول جو

معنی زنهار نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

زنهار نهادن
(چُ خوَرْ / خُرْ دَ)
به امانت سپردن. امانت دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هر آنکس که زنهار خواهد نهاد
خدایا بدست تو بایدش داد.
شمسی (یوسف و زلیخا، یادداشت ایضاً).
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چُ غُ دَ تَ)
امانت گذاشتن. به امانت سپردن. چیزی را نزد کسی نهادن، بازستاندن را:
زینهارم نهاد امام زمان
نزد ایشان که اهل زنهارند.
ناصرخسرو.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیب های آن دو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ)
ذخیره کردن. انبار کردن:
وآنگه به تبنگوی کش اندرسپردشان
ورزآنکه نگنجند بدو در فشردشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
منوچهری.
نخلها بر کوه و کندو و شجر
می نهند از شهد انبار شکر.
مولوی.
آرزو می کارم و انبار حسرت می نهم
منتش بر من اگر برقم بخرمن دشمن است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ دَ)
امان دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اجاره. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ایمن گردانیدن:
چو زنهار دادم نسازمت جنگ
جهان نیست بر مرد هشیار تنگ.
فردوسی.
ز اسب اندر آورد و زنهار داد
به انکار با خویشتن یار داد.
فردوسی.
به زنهار دادن زبان داد شاه
کزان بد از ایشان نبیند گناه.
فردوسی.
گروهی را از آن شیران جنگی
بکشت و مابقی را داد زنهار.
فرخی.
محمود ایشان را زنهار داد و ایمن کرد. (تاریخ سیستان).
چو زنهار خواهند زنهار ده
که زنهار دادن ز پیکار به.
اسدی.
هر آنکه از سر برنده خنجرش بجهد
بهر کجا که رود ندهدش فلک زنهار.
مسعودسعد.
منصوراو را باز طلبید و زنهار داد. (مجمل التواریخ و القصص).
به حق آنکه در زنهار اویم
که چون زنهار دادی راست گویم.
نظامی.
ببخشود بر سختی کارشان
به شمشیر خود داد زنهارشان.
نظامی.
گنهکار را عذر نسیان بنه
چو زنهار خواهند زنهار ده.
(بوستان).
مرا که قوت کاهی نه، کی دهد زنهار
بلای عشق، که فرهاد کوهکن بکشد.
سعدی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
دور کردن. برکنار کردن. کنار گذاشتن، به آغوش نهادن. به بر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سر اونه به کنار و شکمش نرم بخار.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غُ شُ دَ)
نگار بستن. حنا بستن. حنا بر دست و پای نهادن:
شیرمرد همه جهان بودم
عشق بر دست من نگار نهاد.
عطار
لغت نامه دهخدا